به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی

بنام خدا

 

یکی از دوستام تعریف می کرد : با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم ، یه بچه ء 5-6 ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش.

منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!

بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم ...

یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته و رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی... خلاصه حل شد!

یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم...

سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی...؟!

رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!

خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم و خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟!!

گفت بله و یکی داد بهو و من هم بدو رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین.

الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.

خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام ...

ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!

منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم!

یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت...!

بعد منو صدا کرد جلو گفت  مرتیکه !!! این چی بود دادی به خورد من؟

گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم!

کار همین شکلاته بود!

شما درکم نمیکردین!

خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم!

نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند!!!


سخن روز : كسب و كار مانند بازي تنيس است؛ كسي كه خوب سرويس بزند به ندرت مي بازد.دیل کارنگی
 

 





تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:گاز,بزرگ,,
ارسال توسط سورنا

بنام او

مردی به استخدام یك شركت بزرگ درآمد. در نخستین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد:یك فنجان قهوه برای من بیاورید.

صدایی از آن طرف پاسخ داد: شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با كی داری حرف می ‌زنی؟

كارمند تازه وارد گفت: نه!

صدای آن طرف گفت: من مدیر اجرایی شركت هستم، احمق.

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: و تو میدانی با كی حرف میزنی، بیچاره؟

مدیر اجرایی گفت: نه!

كارمند تازه وارد گفت: خوبه و سریع گوشی را گذاشت.





ارسال توسط سورنا

بنام خداوند بی نیاز

انسانهای بزرگ / متوسط / کوچک

   

انسان هاي بزرگ درباره عقاید سخن مي گويند
انسان هاي متوسط در باره وقایع سخن مي گويند
انسان هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند

 انسان هاي بزرگ درد ديگران را دارند
انسان هاي متوسط درد خودشان را دارند
انسان هاي كوچك بي دردند

 انسان هاي بزرگ بزرگی ديگران را مي بينند

انسان هاي متوسط به دنبال بزرگی خود هستند

انسان هاي كوچك بزرگی خود را در کوچکی (تحقير) ديگران مي بينند

 انسان هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند
انسان هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند
انسان هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند

 

انسان هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند
انسان هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند كه پاسخ دارد
انسان هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند

 انسان هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
انسان هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند

انسان هاي كوچك مسئله ندارند

 انسان هاي بزرگ سكوت را بر سخن گفتن برمي گزينند
انسان هاي متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند
انسان هاي كوچك با سخن گفتن بسيار، فرصت سكوت را از خود مي گيرند





ارسال توسط سورنا

 

بنام یزدان پاک

 

«تصویر آرامش»

 

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندان گذاشت که بتوانند به بهترین شکل آرامش را تصویر کنند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلوها تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب، رود های آرام، کودکانی که در خاک می دویدند، رنگین کمان و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلوها را بررسی کرد. اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. نخست تصویر دریاچه آرامی که کوههای بزرگ، آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود، در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید و اگر دقیق نگاه می کردند در گوشه چپ دریاچه خانه کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود و دود از دودکش آن بر می خواست.

تصویر دوم نیز کوهها را نمایش می داد، اما کوهها ناهموار بود، قله ها تیز و دندانه ای بود، آسمان بالای کوهها به طور بی رحمانه ای تاریک بود و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بود. این تابلو با تابلوهای دیگر هیچ هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد در بریدگی صخره ای، جوجه پرنده ای را می دید، آنجا در میان غرش وحشیانه طوفان، جوجه گنجشکی آرام نشسته بود.

پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده مسابقه بهترین تصویر آرامش، تابلوی دوم است. سپس توضیح داد که: آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا، بی مشکل، بی کار سخت یافت شود، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت، آرامش در دل ما (قلب ما) حفظ شود، این تنها معنای حقیقی آرامش است.

 





تاريخ : چهار شنبه 17 فروردين 1390برچسب:یزدان,پاک,یزدان پاک,سخت,کار,کار سخت,پادشاه,شاه,جایزه,بزرگ,بزرگی,هنر,هنرمند,هنرمندان,شکل,آرامش,تصویر,نقاش,نقاشان,قصر,تابلو,تابلوها,جنگل,هنگام غروب,غروب,رودهای آرام,آرام,رود,کودک,کودکان,خاک,رنگی,رنگ,رنگین,رنگین کمان,قطره,شب,نم,شبنم,قطرات شبنم,گل,برگ,گلبرگ,گل سرخ,گلبرگ گل سرخ,اثر,درا,چه,دریاچه,آسمان آبی,منعکس,ابرهای کوچک,کوچک,سفید,سپید,دقیق,نگاه,پنجره,هموار,نا,ناهموار,تیز,رحم,بی رحمانه,بریدگی صخره,صخره,صخره ها,آبستن,آذر,آذرخش,رخش,آبستن آذرخش,تگرگ,باران سیل آسا,سیل آسا,سیل,آدم,گنجشک,آرام,دربار,درباری,درباریان,برنده,مکان,مکانی,بی سر و صدا,آرامش,تنها,معنی,معنا,,
ارسال توسط سورنا

از خدا پرسيدم:خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟
خدا پاسخ داد: گذشته ات ...



ادامه مطلب...

ارسال توسط سورنا
ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 78 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی