به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی

بنام خدا



 

 

 

 

 

داستان کوتاه (مادر شوهر)

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود
، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.

 

 

 

 

 

داستان کوتاه (معرفی شخصیت)

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .

بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و … محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .

زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید

 

 

 

 

 

 

داستان کوتاه (قهرمانی در پارالمپیک)

چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک (المپیک معلولین) در شهر سیاتل آمریکا ۹ نفر از شرکت کنندگان دو۱۰۰متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این ۹ نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم. آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد . این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد. هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند ، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون(عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت : این دردت رو تسکین میده .سپس هر ۹ نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند. در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و ۱۰ دقیقه برای آنها کف زدند

 

 

 

 

 

 

داستان کوتاه (بوفالو و بز خودخواه)

بوفالوی نر قوی موفق شد تا از حمله شیر بگریزد او به سوی غاری می دوید که اغلب به عنوان پناهگاه از آن استفاده می نمود هوا تاریک شده بود بلاخره به غار رسید در حالی که شیر بدنبال او به هر سو سرک می کشید .
هوا ابری شده بود و باد به شدت می وزید ، طوفانی هولناک در راه بود بوفالو وارد غار شد تا بدینسان از تیر رس نگاه شیر در امان بماند . در این هنگام بزی را دید که به سوی او حمله می کند بوفالو به بز گفت آرام باش دوست من در نزدیکی غار شیر بزرگی حضور دارد تو با این کارها او را متوجه حضور هر دویمان می سازی شیر گرسنه است کمی صبور باش .
اما بز خود خواه همچنان شاخ می زد بوفالو برای در امان ماندن به انتهای غار تاریک رفت و بز هر بار چند قدمی از او دور میشد و دورخیز می نمود و دوباره شاخ های تیزش را در تن بوفالو وارد می ساخت .
آخرین بار که بز از بوفالو دور شد تا دوباره به طرف او حمله کند شیر گرسنه او را در دهانه غار دید و به چشم بر هم زدنی خفه اش نمود و شکمش را با دندانهای تیزش پاره نمود .
این داستان ما را به یاد این جمله حکیم ارد بزرگ می اندازد که : « امنیت دیگران بخشی از امنیت و رفاه ماست » .
و بز نادان بخاطر رفاه خود ، امنیت بوفالو را در نظر نگرفته بود و اینگونه جان خویش را از دست داد .





تاريخ : شنبه 20 اسفند 1390برچسب:بوفالو,شیر,بز,بز خودخواه,خودخواه,,
ارسال توسط سورنا

بنام خدا


خانمها: چرا عشقتان شما را ترک میکند؟

گاهی اوقات وقتی می‌خواهید جلوی اتفاق افتادن چیزی را بگیرید، ساده‌تر این است که حالت دفاعی بگیرید تا تهاجمی. اگر در یک رابطه هستید و واقعاً مردی که با او هستید را دوست دارید، احتمالاً دوست دارید بدانید که چطور می‌توانید او را برای همیشه پیش خود نگه دارید. اما مسائلی هست که بدون شک باعث رفتن و نماندن همه آدمها می‌شود. برخی از خانمها وقتی عشق خود را از دست میدهند در محیط بیرون و در شبکه های اجتماعی شروع به ناله و شکایت میکنند که چرا رفت و از انواع و اقسام اشعار و جملات حاوی خیانت و بی رحمی و بی وفایی و بی لیاقتی استفاده میکنند بی آنکه لحظه ای تامل کنند که شاید رفتن وی به دلیل برخی رفتارهای خود او بوده است. پس اگر می‌خواهید بدانید چطور ممکن است نامزدتان را از دست بدهید تا از انجام آن کارها خودداری کنید، مراحل زیر را مطالعه کنید.

راه کارها

1. از همان ابتدا کاملاً به نامزدتان وابسته شوید. بعضی از مردها دوست دارند که وظیفه مراقبت را بر دوش بکشند اما هیچ مردی نمی‌خواهد احساس کند که اگر چند روز نباشد شما طاقت نخواهید آورد، حداقل نه در ابتدای رابطه.

2. در هر کدام از دوست‌هایش عیبی پیدا کنید و مرتباً آن را تکرار کنید. در ابتدای هر رابطه یکی از مهمترین دلایلی که باعث رفتن و ترک کردن افراد می‌شود این است که شروع به اذیت تمامی دوستانش کنید. خیلی وقت‌ها معرفی کردن شما به دوستانش، آزمایشی برای این است که ببیند شما می‌توانید خود را با زندگی اجتماعی او وفق دهید یا نه و بهانه‌جویی از دوستانش باعث می‌شود که شما با محیط اجتماعی و دوستانش سازگار نیستید.

3. برای هر نقص و ایرادی که پیدا کردید، غُر بزنید. همه مردها اعتقاد دارند که زنان موجوداتی غرغرو هستند اما اصلاً از این خصیصه خوششان نمی‌آید. به همین دلیل اگر بخواهید پشت سر هم درمورد هر موضوعی غر بزنید، مطمئناً او را از دست خواهید داد.

4. خیلی خودخواه باشید. اگر خودخواهیتان مربوط به مسائل احساسی باشد یا به طور کل، مطمئناً باعث رفتن نامزدتان خواهد شد. هیچکس دوست ندارد با کسی در رابطه باشد که از زمین و زمان انتظار دارد اما خودش هیچ کاری برای کسی نمی‌کند. پس اگر می‌خواهید نامزدتان را از دست بدهید، سعی کنید تا جایی که می‌توانید در رابطه خودخواه باشید.

5. چندین و چند بار در روز به او زنگ بزنید. اینکه بخواهید مثل افراد شکاک مرتباً وقت و بی‌وقت به نامزدتان زنگ بزنید باعث می‌شود احساس امنیت نکرده و نظر خوبی نسبت به شما پیدا نکنند. اینکار نه تنها شکاک بودن شما را نشان می‌دهد بلکه کنار آمدن با آن هم بسیار دشوار است و این می‌تواند دلیل دیگری از ترک کردن شما توسط نامزدتان باشد.

6. به او خیانت کنید و اگر بار نخست درست نشد، آنقدر خیانت کردن را ادامه دهید تا درست شود. یک‌بار خیانت کردن ممکن است موجب بر هم خوردن رابطه نشود، اما اگر خیانت تکرار شود، مخصوصاً اگر هر بار قول دهید که دیگر تکرار نمی‌کنید اما قولتان را هر بار بشکنید، مطمئنا رابطه را از میان خواهد برد.

7. طوری با او رفتار کنید که انگار احمق است. غرور برای مردان اهمیت زیادی دارد و به هر روشی اگر غرور او را بشکنید، او را از دست خواهید داد. طوری با او رفتار کنید که در روابط ‌عاشقانه افتضاح است و نسبت به نیازهای زنان هیچ چیز نمی‌داند. وقتی تلاش می‌کند کاری انجام دهد، اصرار کنید که او از پس آن برنمی‌آید و خودتان آن را انجام دهید.





تاريخ : شنبه 15 بهمن 1390برچسب:اقسام,وظیفه,سازگار,خودخواه,شکاک,احمق,غرور,,
ارسال توسط سورنا

بنام یکتای بی همتا

خودخواهی

 

 سلام دوستان خوبم. داستان خیلی کوتاهه ولی شاید به زندگیهامون نزدیک باشه!

 بدکاری هنگام مرگ، فرشته دربان دوزخ را دید. 
 فرشته گفت: کافی است که فقط یک کار خوب کرده باشی تا همان یک کار تو را برهاند.خوب فکر کن.

 مرد به خاطر آورد که یکبار در جنگلی قدم میزد. عنکبوتی سر راهش دیده بود و برای این که عنکبوت را لگد نکند راهش را کج کرده بود.
 ملکه لبخندی بر لب آورد و در این هنگام تار عنکبوتی از آسمان نازل شد تا به مرد اجازه صعود به بهشت را بدهد.
 بقیه محکومان نیز از تار استفاده کردند و شروع به بالا رفتن کردند.اما مرد از ترس پاره شدن تار، برگشت و آنها را به پایین هل داد و در همان لحظه تار پاره شده و مرد به دوزخ بازگشت.

 آنگاه شنید که فرشته دوزخ می گوید:
 شرم آور است که خودخواهی تو همان یگانه خیر تو را مبدل به شر کرد.

 ما چی؟ اگه امروز یکی بخواد از چیزی که ما داریم بهره میبریم، استفاده کنه آیا بهش اجازه میدیم؟
یا اینکه پرتش می کنیم پایین ؟

 زمان غنی ترین گنجینه است.
 پس مراقب باشید آن را به نیکی و با خرد بکار گیرید.
 روزی که دست برادری را نگرفته اید یا باری از دوش کسی در راه دشوار زندگی نگرفته اید، بی تردید روزی از دست رفته است.





ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 78 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی