به نام خداوند مهر آفرین
سال 14094 اهورایی، 7037 میترایی، 3753 زرتشتی، 2573 کوروشی (شاهنشاهی) و 1394 خورشیدی

بنام خدا

 

باسلوق / یک شیرینی سنتی ایرانی
 


 

http://www.apam.ir/wp-content/uploads/2012/01/09052008377-thumb-300x225.jpg
 


  مواد لازم برای تهیه ی باسلوق:

  گردو  ۱۵۰ گرم
  نشاسته ۳۵۰ گرم
  آب  یک و یک دوم لیوان
  گلاب یک دوم لیوان
  شکر ۳۰۰ گرم
  کره ی پاستوریزه ۱ قاشق غذاخوری
  پودر نارگیل به مقدار لازم

  طرز تهیه باسلوق:

 سوزن را نخ کنید و از وسط گردو رد کنید تا گردوها به هم متصل شوند. نشاسته را در آب (سرد) حل کنید، گلاب را به آن اضافه کرده و از صافی رد کنید تا مایه یک دست شود. سپس شکر را اضافه کنید. مخلوط را روی حرارت ملایم قرار دهید و مرتب هم بزنید تا مایه غلیظ شود. (تقریباً غلظت آن به صورت خمیر نرم در آید) کره را اضافه کرده، سپس مایه باسلوق را از روی حرارت برداشته ، روی کاغذ روغنی که پودر نارگیل پاشیده اید پهن کنید. گردو را در یک طرف خمیر قرار داده و به کمک کاغذ آن را رول کنید و دو سر آن را بهم بچسبانید و به مدت ۸-۷ ساعت درون یخچال قرار دهید. پس از این مدت، باسلوق را از یخچال در آورده، و به صورت دلخواه برش دهید و سرو نمایید.





ارسال توسط سورنا

 آیا می‌دانید درازترین ناخن دست جهان مربوط به زنی امریكایی است كه هر ناخن او 6 متر است.

آیا می‌دانید در یك سانتی متر از پوست شما 12 متر عصب و 4 متر رگ و مویرگ وجود دارد.

آیا می‌دانید در آمریكا سالیانه 85 میلیون تن كاغذ مصرف می‌شود.

آیا می‌دانید اسب ماده 30 و اسب نر 36 دندان دارد.

 آیا می‌دانید رشد كودك در بهار بیشتر است.





ارسال توسط سورنا

بنام خداوند مادر آفرین

آیا می دانستید؟

 

  

اگر 4 تکه نان خوشمزه باشد و شما 5 نفر باشید، کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است...!!!

 

 

آیا می‌دانید دو سوم وزن بدن از آب تشكیل شده كه 92 درصد خون 75 درصد مغز 75 عضلات از آب تشكیل شده‌اند.

آیا می‌دانید هر انسان می‌تواند 1 دقیقه نفس خود را حبس كند و ركوردش در جهان 8.5 دقیقه است.

آیا می‌دانید در 150 سال گذشته قد افراد در كشورهای صنعتی 10 سانت رشد داشته است.

آیا می‌دانید 75 درصد جرم اتمسفر در 10 كیلومتر ضخامت پایین جو قرار گرفته است.

آیا می‌دانید هر تكه كاغذ را نمی‌توان بیش از 9 بار تا كرد.





ارسال توسط سورنا

 

لوئیز زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.


جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند.
زن نیازمند، در حالی که اصرار میکرد گفت آقا شما را به خدا به محض این که بتوانم پول تان را می آورم
جان گفت: نسیه نمی دهد.

مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت
ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من.
خواربار فروش با اکراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم. لیست خریدت کو؟
لوئیز گفت: اینجاست.
"
لیست را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستی ببر."

لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در ‏آورد، و چیزی رویش نوشت و ‏‏آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت.
خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید.
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی ترازو کرد. کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند.
در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است

کاغذ، لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود:" ای خدای عزیزم، تو از نیاز من با خبری، خودت آن را بر آورده کن "
مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد.
لوئیز خداحافظی کرد و رفت.

 

 





ارسال توسط سورنا
ارسال توسط سورنا
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 78 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی